مادرم نماز می خواند و من آواز ...!
مادرم نماز می خواند و من آواز !
.
.
.
عقایدمان چقدر فرق دارد !
او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را !
خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !
خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است !
او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند !
من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ، بغض هایی پر از اشک ، در شادی از ته دل ! در ثانیه به ثانیه زندگیم !
او جلوی خدایش سجده میکند !
ولی من در آغوش خدایم آرام میگیرم !
نمی دانم
خدای من واقعی تر است یا او !
دین من بهتر است یا او
.
.
.
.گشتم گشتم و ناگاه دیدم خدای من و او یکی است خدایی که هر دویمان را دوست دارد چه من آواز بخوانم
چه نماز او خدااااااای همه هست مرا میخواهد...
و مرا به نزدیکی میخواند با نماز....
نظرات شما عزیزان:
يالا ديگه چيكار ميكني اونجا
حوصلم سر رفته بيا ديگه اه
پاسخ:اووومدم دوستمممم...
پاسخ:اومدممم....:D
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !
پاسخ:عالی بودددد...
جز دوستت دارم هایی
که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم
حیاتم را رقم می زنند
پاسخ:ممنون قشنگ بود...
پاسخ:کارخوبی کردی:D...ممنون